ای کاش میشد با حرارت خورشید ریشه های بیگانگی و تردید را سوزاند.
ای کاش میشد از قفس تنگ حسرت و اندوه به آسمان آبی آرزوها پر کشید و بر بالاترین قله ایثار و مهربانی آشیانه ساخت.
ای کاش میشد با ریشه هایی از ایمان و با شاخه هایی از اعتماد و یکدلی با برگ هایی از تقوا و گلبرگ هایی از صفا و صمیمت با هر چشمه ایی از عاطفه و مهر و محبت در میان بوستانی از گذشت و مهربانی و دور از نامهربانی ها زندگی کرد.
آوارگان را همین بس که در آرزوی سقفی محکم و شبی مهتابی را به انتظار بنشینند.
انسانها را همین بس که در مرگ انسانیت حسرت کشند.
مردمان این دیار را همین بس که در پی آرزویی دور باشند.
امروز را فراموش نخواهم کرد، امروز که با دیروز و فردا پیوند خواهد خورد. امروزی که شاید فردایی را به دنبال نداشته باشد. آدمی چه میداند ار فردای خویش؟؟!!
بر گرد این خاک غریب پنجه های خونین عشق را به یاد فرهاد بر صخره های سنگی می کشانم تا شاید شیرین بداند که او که بوده و از همه مهمتر راه او!!
تو این احساس لطیف را درک میکنی؟؟
من در این گرداب غرق میشوم، به امید دستی یاری رسان......
پروانه خیالم هر چه بیشتر بر گرد افکارم اوج میگرد و بیشتر میسوزد اما چه فایده که عادت پروانه شمع است و ترک عادت دوری از وصال.
امروز را فراموش نخواهم کرد.
امروز من به فردا می نگرم و به صبحی نو، به صفحه ای دست نخورده و به شعری سروده نشده.
امروز من در خیالم کلافی سفید می بافم تا هر آنچه که در خیالم از گذشته است را پر کند تا هرگز به یادش نیاورم.
امروز آرامش را از دریا و سبز بودن را از طبیعت به ارمغان آوردم.
امروز را باور میکنم با تمام ناباوری هایم.
امروز را فراموش نخواهم کرد زیرا امید دیروز و سرنوشت من در آینده است.
خدایا..پروردگارا.. کمکم کن.
کمکم کن که بتوانم پنجره ی دلم را رو به حقیقت بگشایم.
خدایا.. یاریم کن که مرغ خسته دلم را دیری است در این قفس زندانی است را در آسمان عشقت پرواز دهم.
خدایا.. یاریم کن که شوق پرواز را همیشه در خود زنده نگهدارم.
خدایا.. تو خود میدانی که بدترین درد برای یک انسان دور ماندن از حقیقت خویشتن و رها شدن در گرداب فراموشی و سردرگمی است. پس تو ای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تا بتوانم روز به روز به تو که سرچشمه تمام حقیقت هایی نزدیک و نزدیک تر شوم.
خدایا.. همیشه گفته ام که تو را دوست دارم و حالا با تمام وجودم فریاد میزنم:
خدایا دوستت دارم..دوستت دارم و باز هم دوستت دارم.
((یا حق))
خدایا، خیلی ممنونم که منو از دایره تکرار همیشگی و یکنواختی رهایی ام دادی.
خدایا تو مهربانی،خدایا توخیلی خیلی مهربانی.چون من بنده گنهکار راباز دوباره به درگاه خودت راه دادی.
خدایا، اگه ما آدمها می دانستیم که چه خدایای مهربانی داریم هیچ وقت خود را به گناه آلوده نمی کردیم.اگه ما می دانستیم که خدا چه قدربزرگ وبخشنده است هرگز به کسه دیگرجز او رجوع نمی کردیم و هرگز حاضر نمی شدیم که حتی برای لحظه ایی او را ازخودمان ناراحت کنیم وبرنجانیم.
خدایا، من خیلی خوشحالم که توانستم دیدم را نسبت به زندگی،به هرآنچه که اطرافم هست عوض کنم.
خدایا من اکنون فهمیدم که این تکرارِ به ظاهررنج آور وکسل کننده چه قدر شیرین ودوست داشتی است.
خدایا من تازه حالا فهمیدم که زندگی با همه سختی هایش چه قدر زیباست. خدایا من همه این ها را مدیون تو هستم.خدایا من هرچه دارم همه از سر لطف توست . من که به خودی خود ارزش و مقامی ندارم.ارزش ومقام من به خاطر بندگی توست..
خدایا،بازهم می گویم که ازت ممنونم.
خدایا خیلی مهربانی،خدایا این را بدون که همیشه دوستت دارم