سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی خدا را جُستم و آن را در دشمنی با معصیت کاران یافتم . [امام صادق علیه السلام]

دختر مشرق

 
 
کودک درونم(دوشنبه 85 اردیبهشت 4 ساعت 3:8 عصر )

دلم خیلی ساکته و حسابی هم سکوت کرده، روز به روز حواس من داره  شفافیتش رو از دست میده، مثل زمانی که پلک نزدیک میکنی تا کور سویی رو ببینی از ساحل های دور دورررر.

میدونم زمان زیادی هست که در کابوس پریشانی خودم گرفتار شدم و مدام با خودم میگم: کی تموم میشه این روزهای سنگین؟؟ روزهایی که مثل تابستون دم کرده و داغه... روزهای مرطوب و شرجی تابستون که نفس تا خرخره بالا نمیاد.

لذت زندگی و خوشی داره فرار میکنه از من یا من دارم فرار میکنم اونم از همه چی!!

من دلم برایه خودم تنگ شده برای دوران  بچگی هام . برایه روزی که من یه بچه بودم یه کودک، کودکی که درونش شور بود و نشاط و خالی از هر غمی و فکری حتی ترس از خیلی چیزا و تو چشماش پر بود از آب و روشنایی، چه دورانی بود........

تو این گیر و دارها و تو این همه مشکلات فقط دنبال یه چیزم میدونین چی؟؟؟

کودک درونم چون نه نفرت، نه دروغ، نه فریب و نه شعار رو نمی شناخت و نمی شناسه. من کودک درونم رو میخوام..........

میدونم اگه برگردم به اون دوران و به کودک درونم هیچ وقت دیگه دلم نمیخواد بزرگ شم....

 



 
قانون زندگی(شنبه 85 فروردین 26 ساعت 11:32 صبح )

ما آدما خیلی وقتا فکر می کنیم که هر چی ما می گیم و هر چی که انجام می دیم درسته. بعضی وقتا هم خودمونو صد در صد محق میدونیم و کمتر پیش می آد که جاده یا حتی گذرگاه کوچکی واسه اشتباهاتمون توی ذهنمون متصور بشیم.

هیچ شده به رفتارمون ، به نحوه برخوردمون، به طرز حرف زدنمون ، عکس العمل هامون و هزار تا برخورد دیگه که هر لحظه برامون پیش می آد فکر کنیم. نه...!

 هیچ وقت فکر می کنیم که شاید این کاری که من کردم جوابش بی اعتنایی بود؟ هیچ فکر می کنیم اگه همسایه به زور داره جواب سلاممو می ده، شاید به خاطر اینه که دیشب تا صبح از صدای ضبط ما نتونسته بخوابه ؟ اصلآ برامون مهمه که اون خوابیده یا نه!؟ شاید حوصله نداریم حتی سلام کنیم. که اون جوابمونو بده یا نده.

بعضی وقتا اون قدر شیفته خودمون و حرفامون می شیم. که فراموش می کنیم. که ما هم یکی از همین آدمایی هستیم که خدا آفریده تا از کنار هم بودن لذت ببرن . ولی حالا چی ؟ از عقاید خودمون یه قانون می سازیم که اگه کسی زیر بار این قانون نره اون وقته که می گیم " ای هیچی نوفهمه" (به زبان برره ای).

 نمی دونم بگم جالبه یا جای افسوس داره که ما نادانسته های خودمونو اونقدر جدی می گیریم که اگه کسی بخواد به اونا چپ نگاه کنه از قلمروی احساس ما بیرون می شه. واقعآ چرا؟ چرا باید قانون زندگی دیگران رو ما وضع کنیم واقعآ همه آدما باید اون جوری زندگی کنند که ما دلمون می خواد و یا هر وقت ما خندیدیم اونا بخندن و با گریه ما گریه کنن!

شاید پذیرش این موضوع سخت باشه ولی باید بپذیریم که هر کس برای خودش یه چارچوب فکری ترسیم کرده که قوانینش دراون جا وضع شده . کاش یاد بگیریم که به قوانین هم احترام بزاریم و اجازه بدیم پدران و مادرانمون همینطور باشن که هستن و پدر و مادر ها ،فرزندانشون رو همون طور که هستند دوست بدارند و همه وهمه ، دوست ،معلم، همسایه،کارگر، کارمند با قانون خودشون زندگی کنند تا اون جایی که این توهم براشون پیش نیاد که چارچوب فکری دیگران یه بی قانونی نابخشودنی هست که حداقل مجازات اون اینه که بگن :ای هیچی نوفهمه!


 



 
دنیایی که داری چقدره؟؟(یکشنبه 85 فروردین 20 ساعت 12:11 عصر )

تینا عزیزم سلام

چون برام خیلی مهم بودی مجبور شدم اینجا بگم.. عزیزم من نتونستم ادرس وبلاگت رو باز کنم لطفاً آدرس درست رو بهم بده.ممنونتم.

======================

سلام به همه دوستان گلم

راستش موضوعی یا بهتر بگم داستانی هست که چند روزه فکر منو مشغول کرده طوریکه لحظه ای نمیتونم بهش فکر نکنم و کلی سوال بی جواب.

هر روز باید مسافت تقریبا زیادی رو بیام یعنی از محل کارم تا خونه و بالعکس که برای زمان کمتر از مترو استفاده میکنم. هفته پیش صحنه ای رو دیدم که خیلی آشفتم کرد کلا بگم روز منو برام مثل زهر مار تلخ کرد.

داستان از این قرار بود که یه روز که من مثل همیشه برای خرید  به یه مغازه کوچولو در یکی از ایستگاههای مترو رفتم وفتی خواستم خرید کنم مردی اومد که اصلا بهش نمیخورد گدا باشه 2 تا کیک دستش بود رفت طرف فروشنده و با یه نگاه التماسانه ای ازش خواست که اونا رو بدون دریافت پول بهش بده. فکر میکنید اون مرد چه کار کرد؟؟ خیلی راحت یقه اش رو گرفت از مغازش پرتش کرد بیرون، حراست ایستگاه مترو رو خبردار کرد که تحویل اون بدنش به جرم دزدی!!!

 من واقعا مونده بودم چه کار کنم فقط تنها کاری که کردم فروشنده رو هول دادم و گفتم آقا چه خبره؟؟!! من حساب میکنم

فکر میکنید چقدر میشد پول اون 2 تا کیک 200 تومن!!!

برایه 200 تومن شخصیت  اون جلو صدها نفر خورد شد صورت مرد سرخ شده بود حتی گوشش معلوم بود خیلی شرمنده شده بود. کیک ها رو بهش دادم که بره، اما خودم به فاصله چند متریش حرکت کردم تا ببینم عاقبت این مرد چی میشه؟؟ تا عاقبت دیدم که به سمت یه دختر بچه ناز و خوشگل به همراه یه خانم جوان رفت. اولین کیک رو باز کرد داد به دختر بچه و اون یکی رو نصف کرد برایه خودش و خانمش. کاش میبودین و این صحنه رو میدید اونوقت خیلی ها که احساس ناشکری میکنن میدیدن که چقدر خوشبختن.

دیدن این صحنه اول برایه من یه درس زندگی بود که همیشه قدر عافیت رو باید تو هر شرایطی دونست و اینکه خیلی حالم گرفته شد و هزاران سوال که آدم ها چه طور موجوداتی هستند که بعضی هاشون با پنجه هایه تیزشون منتظر حمله بر ناتوانا هستند.. مگه ما از یه جور نیستیم پس این همه تضاد یعنی چی؟؟ و خیلی سوالات دیگه.

اینقدر سفت و محکم دنیا و تنقلاتش رو گرفتیم که به هیچ وجه راضی نیستیم ازمون جداش کنن آخرش چی میشه؟؟ علی میمونه و حوضش...خودمون میمونیم و اعمالمون مگه غیر از اینه؟؟ کاش لااقل یه ذرشو با خودمون می بردیم که حداقل دلمون نمیسوخت!!

اون فروشنده جالبه که خیلی ادعایه مسلمون بودن داره چون بارها دیدم پس چرا موقعی که آزمایش خدا داشته براش اجرا میشد اون برخورد رو کرد؟؟؟

میدونم که اون مرد شرمنده زن و بچش شده و هیچ چیز بدتر از این نیست.

موقع صبحونه، نهار، شام اولین چیزی که به یادم میاد اونا هستند که الان کجان؟؟ چه کار میکنن؟؟ چیزی برایه خوردن تو این شهر به این بزرگی دارند و دعا میکنم که حداقل از این شرمنده تر نشه!!

تو این دنیا باید گرگ بود تا زندگی کرد اما گرگ بودن تو صفت انسانها نیست هست؟؟

پدرم همیشه وقتی نمازش تموم میشه همیشه این دعا رو میکنه اولین دعاش اینه:

خدایا هیچ مردی رو شرمنده زن و بچش نکن... آمین

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 7  بازدید

بازدیدهای دیروز:4  بازدید

مجموع بازدیدها: 157335  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «