سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دستاورد دانش، بی رغبتی به دنیاست . [امام علی علیه السلام]

دختر مشرق

 
 
سهم من از زندگی چیه؟؟!!(سه شنبه 85 دی 26 ساعت 11:35 صبح )

 این روزها وقتی تو وبلاگ دوستان میرم و میخوام نوشته جدیدشون رو بخونم همه دارن از اعترافات خودشون میگن مثل خانم ناظم که آبجی کوچیکه مجبورش کرده بود اعتراف کنه راستش برام جالب بود این کار. اولش برام آسون جلوه داد اما وقتی به خودم فکر کردم دیدم کار هر کسی نیست راستش اعترافات من بیشتر بر میگرده به احساسم و دلم.

سعی میکنم نگم چون دوست دارم به صورت یک راز بین خودم و یک نفر که خیلی دوستش دارم باقی بمونه اخه فکر میکنم که اعترافات من و اون مشترک باشه همینطور احساسمون که مثل یک راز هست بگذریم شاید معنی اعتراف برای من و اون با همه معنی اعترافات دیگران فرق داشته باشه، نمیدونم!!

بعضی موقع ها که به خودم فکر میکنم این سوال برام به وجود میاد که سهم من از زندگی که دارم چیه؟؟

آدم میتونه سهمشو بگیره، همه سهمشو ولی برای هر سهمی که میگیره باید تاوانی پس بده .عوضش کیف داره آخه اونجوری که میخواستی زندگی کردی.

سهم من از زندگی خودم هستم با تموم اون چیزایی که در وجودمه.سهم من از زندگی انسان بودن با تموم معنی واقعی خودش هست. می خوام اونچه که هستم باشم، دوست ندارم شبیه دیگران باشم، من فقط می خوام مثل خودم باشم ! می خوام ببینم، بشنوم، حس کنم، با آرامش خاطر نفس بکشم، می خوام مثل یه انسان آزاد زندگی کنم.سهم من از زندگی تموم اون چیزاییه که به عنوان یه انسان محقش هستم ولی از من می خوان نبینم، نشنوم، حس نکنم، نخوام و اصلا نفهمم!...من عروسک نیستم که روزی مشتاقانه خریده بشم و یه روز دیگه از روی دلزدگی گوشه انباری بیفتم. از اطرافیانم می خوام باورم کنند که من یه آدمم با تمام آرزوهام، امیدهام، افکارم، احساسم، ‌نیازهام، عشقم، حسرت هام، باورهام، توانایی هام ... یه آدمم با زمانی محدود برای زندگی !...شک ندارم وقتی از احساسم بگم همه بهم میگند احساسم اشتباه محضه و حماقتی کم نظیر. من همیشه در دادگاه هایی محکوم شدم که فرصتی برای دفاع نداشتم. باور کردم که دیگران می تونند با قیافه هایی حق به جانب رفتارهایی غیر منصفانه در موردم داشته باشند....در طول زندگیم خیلی وقتها از سهمم گذشتم، نه به خاطر اینکه قادر به گرفتنش نبودم بلکه فقط به خاطر اینکه به حرف دلم گوش دادم و نخواستم دلی رو برنجونم.سهم من از زندگیم خودم هستم و سرمایه ای هم جز خودم ندارم. قصد تصاحب کسی یا تصرف ملکی یا بالا کشیدن مالی رو ندارم! من می خوام خودم باشم و نمی دونم چرا اینقدر سخته؟!!!

میگم خودمونیم ها اینم برای خودش شد یه اعتراف نه؟

اصلاً نمیدونم چرا این حرفها رو دارم میزنم اما میخوام مغزم رو تخلیه کنم از این حرفها حس میکنم باید با خودم کمی خلوت کنم شاید بعدش به خدام فکر کنم شایدم نه!! 

 



 
خوشبختی(سه شنبه 85 دی 12 ساعت 11:2 صبح )

نمی دونم ولی هر چی می خوام در موردش ننویسم باز هم نمی شه همش به خودم می گم عمل کن نه اینکه حرفش رو بزن ولی باز یاد این می افتم که حرفهای ما فکر مارو بیان می کنه  واین حرفها رفتار ما رو واین رفتار نشون دهنده شخصیت ما هست پس اینطوری خودم رو توجیح می کنم که دوباره بنویسم واینبار هم میخوام از اون بگم اونی که به سراغ همه میاد اما خیلی ها متوجه حضورش نمی شن!! نمی دونم چند سال از اون زمونها گذشته اوون زمانی که تنها وظیفه من هجی کردن اون بود 

خ و ش ب خ ت ی

اره می خوام در مورد خوشبختی بنویسم چیزی که واسه بعضی ها اسم مکان هست و واسه بعضی های دیگر اسم زمان اما بهر دلیل اسم هست.

چند وقت پیش ها  برادرم میگفت من نمی دونم چرا از هر کس  می پرسم چطوری؟ در جواب می گه ای بد نیستیم!!!! وقتی که به زندگیش نگاه می کنم می بینم همه چی داره از همسر خوب تا .....ولی باز هم ناراضی هست .

حالا هم تو دل خودم میگفتم معیار ما ادما واسه خوشبختی چی هست؟؟!!

نمی دونم ولی شاید ملاک خوشبختی برای همه ما شده یه نقطه تاریک !!

کسی رو می شناسم که در تمام زندگیش بدنبال پول بود اما بعد از مدتی رفت وشروع به درس خوندن کرد  بعد هم زد تو یه کار خوب و پر در آمد و برای خودشم کسی شد بعد از چند سال همین چند روز پیش ازش پرسیدم خوش می گذره ؟ می دونید چی جواب داد؟؟ ایییییییی!!!

نمی دونم ولی من فکر می کنم که خوشبختی در درون همه ما ادما هست فقط مهم  اینه که اونو پیدا کنیم نه این که چیزی رو جایگزین اون بکنیم کاری که من بارها خودم انجام دادم و در دیگران هم اینو دیدم.

مگه خوشبختی چیزی بالاتر از رسیدن به ارامش هست؟؟؟!!

میخوام یه کار جدید انجام بدم!!! میخوام این یه بیت رو بزرگ پرینت بگیرم و بزارم جلو چشمام که صبح ها از خواب پا میشم اینو ببینم!!

خنک ان قمار بازی که بباخت هر چه بودش

ننمودش هیچش الا هوس قمار دیگر

نمی دونم ولی من فکر می کنم که این شعر نهایت خوشبختی هست!!

روزی در دل سودای رسیدن به این مرحله رو داشتم اما روزی با خودم گفتم تو رو چه به بازی بزرگان!!!

من خوشبخت ترین دقیقه و زمانی رو روز 5 شنبه داشتم وقتی که ازاسمون رحمت می بارید و دلم هم خیلی گرفته بود!! لباس پوشیدم و راه افتادم تا من هم مثل زمین که دونه های برف به خوشبختیش اضافه می کنه من هم خوشبختتر بشم رفتم ورقتم تا به پارک رو به روی خونمون رسیدم اونجا بود که سوار تاب شدم بالا رفتم وبالاتر تا به اوج رسیدم ا فکر می کردم که دارم پرواز رو تجربه می کنم !!

خوشبختی همین جاست، بقول معروف لای ان شب بو ها.... پای ان سروبلند

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 2  بازدید

بازدیدهای دیروز:5  بازدید

مجموع بازدیدها: 157165  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «