سلام خدا جونم حالت که خوبه ها؟؟؟
چند وقته دیگه برات ننوشتم از خودم، اصلاً متوجه شدی یا نه؟؟
خودت خوب میدونی که خیلی به یادت هستم مخصوصاً تو این ایام مقدس که هر لحظش و هر دقیقش بویه تو رو میده مخصوصاً سحرها، من تو اون نسیم سحری و تو اون آرامش و سکوتی که همه جا رو گرفته متوجه حضورت شدم، وقتی که سرم رو بالا می برم و چراغ تو خونه ها رو روشن میبینم میفهمم که هنوز رسم مسلمونی و شب زنده داری زندس و وقتی چراغی رو خاموش میبینم ناخودآگاه یاد خواب غفلت میوفتم نمیدونم چقدر درسته اما من این رو خواب غفلت میدونم غفلت از خودت.. میدونی چرا؟
چون اونهایی که تا به حال یه بار نرفتن زیر آسمونت و نگاه به آسمونت نکردن چه میدونن تو بهترینی...!!
و یا اونهایی که یه بار با دل شکستشون نگفتن خدایا دوستت داریم چه میدونن تو پناه دهنده بی کسایی!!!
میدونی به چی دارم فکر میکنم به این که چه طور دلشون میاد از تو دور شن!!
خدا جونم بیخیال از همه اینها اومدم برات درد و دل کنم یه کم بیشتر از دلم بگم...
خدا جونم سه روز پیش یادتت هست؟؟ وقتی که دلم گرفته بود به بهونه نماز دست از کار کشیدم و رفتم یه گوشه ساکت شرکت اولش سعی کردم آروم باشم اما بعد از نماز وقتی سجده رفتم و تا همینکه گفتم شکرالله بغض کردم که خدا جونم کمکم کن از این دوگانگی ها راحت شم دوگانگی بین دلم و عقلم ازت خواستم هر چی شک هست ازم دور کنی یادته؟؟
امروز اومدم ازت تشکر کنم بگم خیلی خیلی خوبم و شک ندارم لطف تو شامل حالم شد اما خدا جونم یه خواسته ازت دارم و حالا که میخوام این خواسته رو بگم بهت دلم گرفت یه جواریی چون با همه وجودم ازت میخوام باشه؟؟
خدا جونم تو که ارحم الراحمین هستی تو که از بزرگی برایه هیچکی کم نمیزاری تو که خیلی راحت گناها رو می بخشی و تو که اونقدر سخاوت داری که به همه به اندازه عقلشون میدی بهم رحم کن ....
از آرامش خودت بهم بده البته میدونم یادت کلی آرامش داره..
منو لحظه ای به خودم وا مگذار....
منو تو این دریای بی انتها که هر لحظه امکان طوفان داره ولم نکن دستمو بگیر البته میدونم که خودم هم باید بخوام بهم اراده بده که بخوام... از من شک و دوگانگی ها رو دور کن و همیشه حامی آبرویه من باش... خودت که میدونی چقدر تو خیالم باهات حرف زدم حتی اگه احساسم رو بهت نشون ندادم
خدا جونم خیلی حرف زدم خسته شدی نه؟
خیلی دوستت دارم و خیلی دلم میخواست باهات باشم و درد و دل کنم..
من منتظر شنیدن صداتم... منتظر حس کردن گرمی دستات رو شونه هامم... منتظر حس کردن آرامش حضورت در دلم هستم... زود بیا.... او که حافظ مراد دل من است ...هرگز نخواهد مرد... من تمامی بارها را به خداوند درونم می سپارم.... تا رها و فارغ البال باشم....
من به خود بد کردم
به تو و زندگی و دنیا نیز
همه اشعار مرا
رنگ اندوه و غمی تیره نمود
همه ابیات گریست
همه دلها خون شد
و دگر آئینه هم برق نزد
نه میان چشمم
نه در این کنج من و خلوت شعر
نه در این خانه کوچک که من آنرا روزی
آشیان شب شعرم خواندم
بیخبر بود دلم
در همین جا که من و دل هستیم
مهد عشق است و امید
با همه بودن خویش شاد و راضی باشم
ما زخود دلگیریم
آری از بودن خویش
بی خبر از آنکه
همه ی دنیا نیز
مرکز بودن ماست
در همینجا که کنون دل به تپش مشغول است
مرکز عشق منم..مرکز مهر توئی
مرکز بودن و هستی و جهان در دل ماست
و چه غافل به گذار همه روز
به گذار همه شب
اشکها از نگه و گونه چکید
جای خندیدن و شادی کردن!!
و چه غافل بودم
و چه غافل هستم
کائنات و همه هستی
همه از آن من است!!
زندگانی همه نیز
همه از آن من است!!
و من اما در غم سر به آغوش همان شعر نهادم که مرا
تا ته جنگل بودن می برد بی هر آن تدبیری
به هر آن آئینه ای
و من اما به چه سرگشتگی و غمناکی
همه ی عمر هراسان بودم
که حقیقت به کجا پنهان است
معنی ابر چه بود؟
روشنی های تن روز زچیست؟؟!!
راز این بودن چیست؟؟!!
ای خدا راز همه هستی و بودن که منم
راز این بودن چیست؟؟
ای تو از خویش فراموش شده
راز این بودن هستی تو هم نیز توئی
کائناتی که مرا مینگرد
به صدای دل من خوش بودست
و چقدر اشک ز این دل به نگاهم ره یافت
و زچشمم جوشید!!
وای بر من که نمیدانستم
کائناتی که مرا میخواند
به همان خنده و تک لبخندم
میتواند همه آرامش یک دنیا را
در درون دل من جای دهد
اگر این دل میخواست!!
اگر او هم به من و زندگی ام رحمی داشت
اگر او هم به همه روز و شب و در همه وقت
سرزنش ها به من و حس منو عشق نمیکرد کمی!!
و چه میشد اگر او هم میدید
که همین عشق در این سرخی او
بیگنه بود به اندازه خویش
و من از سرزنشش ترسیدم
که چرا غمزده عاشق بودم
عشق من زندگیم بود ولی
دل زاین فاجعه ها در دم گوشم میگفت
که چه آسان بود و چه آسان بشکتم
بی خبر بود دلم
که از این خرده و صد ریزه ی افتاده به خاک
یک دل پاک تری نیست به جا!!
آه ای دل دریاب
همه این مرکز هستی منم
زندگی مال من است
زنده بودن هم نیز
همه از آن من است
اگر از خود به خودم برگردم
و خدای دل شادم باشم
و زخود راضی باشم
زندگی مال من است!!!!
به من گفتی از شادی بنویسم اما هر چقدر به دلم رجوع کردم تنها گفتن این جملات در ذهنم نقش بست پس بخوان....
در این راه عاشقی و در این جاده پر فراز و نشیب عاشقی مان تا نیمه های راه همسفرم مانده ای پس بیا و این راه را با نفسی تازه تر و ابراز عاشقی بیشتر ادامه بده تا با هم با موفقیت از این جاده سخت بگذریم ....
بدون تو زندگی برای من هیچ مفهومی ندارد ، و عاشقی برایم گنگ و پوچ هست!
با من بمان ، بمان و عاشق تر از همیشه بمان !
مرا فراموش نکن ای بهاری که قلب سوخته مرا دوباره جان دادی ، فراموشم نکن ای بارانی که بر روی من باریدی و به منی که همان کویر تشنه و بی جان بودم، دوباره جان دادی!
عزیزم دوستت دارم ، آنقدر دوستت دارم که به هیچ چیز به جز تو در زندگی فکر نمیکنم.....
زندگی را تنها یک خواب میبینم ولی تو را مثل یک حقیقت شیرین میبینم!
عاشقی را در ذهنم تنها یک حادثه تلخ میدانم ولی تو را یک خوشبختی و یک نفسی دوباره میدانم.!
عشق را هیچگاه نپذیرفته ام ، اما با بودن تو، نه تنها عشق را میپذیرم بلکه خودم را مجنون تر از مجنون قصه ها میدانم!
عزیزم میدانم که در انتظار دیدن دوباره من می باشی و این لحظه ها برایت خیلی زیبا و این روزها برایت خیلی شیرین هست پس بدان که این لحظه های قبل از دیدار تو برایم زیباتر از لحظه گل شدن شاخه ای خشک می باشد!
تو برایم از همه زیبایی های دنیا زیباتری و از همه مردمان دنیا عزیزتری!
تو برایم یک قبله گاه امیدی ، میپرستم تو را تا تمام امیدها و خوشبختی هایم زنده شوند !می پرستم تو را تا زمانی که جان دارم.
تو خود میدانی که به خاطرت سختترینها را خواستم چون تو قسمتی از وجود من شده ای.
عزیزم برایت می نویسم از عشق ، مینویسم تا مثل یک خاطره در ذهنت بماند !
همه احساساتی که تو میخوانی از این دل شکسته من است ، پس بخوان چون همه اینها حرف دل عاشق من است ، بخوان که نویسنده آن ، این قلب پر از امید من هست!
همه دلخوشی من تویی ، همه دلخوشی من آن دستهای گرم تو هست ،همه دلخوشی من آن قلب مهربان تو هست و همه دلخوشی من آن صدای زیبای تو هست!
اگر مرا از یاد ببری ،اگر آن دستهایت را از من دریغ کنی،اگر آن قلب مهربانت را از من بگیری و اگر روزی فرا رسد که دیگر صدایی از تو نشنوم آن زمان بدان که دیگر من در این دنیا وجود نخواهم داشت ! بدان که آرزوهایم همه بر باد رفته اند، بدان که زندگی برایم بی مفهوم شده است و بدان که از خستگی و از نا امیدی به آن دنیا سفر کرده ام!
باورم کن!!