سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ هزینه کردنی نزد خدا محبوب تر از هزینه کردن به اعتدال نیست . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

دختر مشرق

 
 
دل خوشی؟؟؟(شنبه 84 مهر 23 ساعت 1:4 عصر )

سینه ای آتش گرفته ! روزگار بازیهای فراوان دارد . دلم به آتش خوش بود و به ستاره ! عجیب است دلم خوش بود ! با آتش ... راستی مگر می شود آتش هم خوشایند باشد ؟ ! ... آری بود . من نمی دانم با که سخن می گویم و کدام چشم مهربان حرفهای خاکستر شده مرا می خواند . همین را می دانم که در آسمان اندیشه ام سکون موج می زند و حتی یک باد هم نمی وزد... من عقاب دشت طلایی .. اندیشه ام جنون را از یاد برده بود و اکنون سکون .. امتداد یک لبخند طولانی... نمی دانم چرا دل سپردن را هیچگاه از مادرم نیاموختم .. او نیز سرسپردن را به من یاد داد ... سینه ام آتش گرفته است و خاکستر حرفهای من اندیشه ام را لبریز ساخته است....برای یک سینه سوخته چه خنکایی باید خواست؟

 باید بگذاری و بگذری
تو را عابری خواهم پنداشت
که با عبورش از سرزمین جنگ زده ام
برای مدتی هر چند کوتاه
آبادی را به من بازگرداند
و یک شب آرام و بی صدا
مثل پرواز یک رویای شیرین
از کنار من گذشت و رفت!

آری عزیزم

باور کن گلایه ای از تو نیست!
تو خوبتر ازآنی که گلایه ای داشته باشم
گلایه از خودم و ویرانه های قلب خودم است
که ذره ذره فرو می ریزند
و اینک احساس می کنم جر ویرانه ای از من باقی نیست
که اگر اندکی امید در من زنده شد
به یمن قدم تو بود
باور کن
به جان تو سوگند
از تو گلایه ای نسیت اگر بگذاری و بگذری
آمدنت درست به موقع بود
آمدنت مثل نزول یک پیامبر بر قومی از دست رفته

درست به موقع بود

 

 

 



 
داستان من و تو افسانه قشنگی است(چهارشنبه 84 مهر 13 ساعت 12:56 عصر )

 

یادت هست آن روز نخستین را ؟

 صفوف به هم پیوسته آدمها در ایستگاه اتوبوس

 چهره ی کودکانه ی باران خورده ات را یادم هست .

 یادم هست با چشمان سیاهت
 که به زیبایی یک رمانِ غمگین بود
 به من نگاه کردی ، و خندیدی .

 من گونه هایم سرخ بود از نوازشهای باد زمستانی ؛ یا از نگاه تو ؟ یادم نیست .

 .................
 یادت هست از گربه ی باغچه مان ترسیدی ‌؟
 یادم هست گربه را ترساندم ؛
 و به تو قول دادم ،
 که از آن پس تا ابد در کنارت می مانم.
 یادت هست مجنون شدم
؟ یا فرهاد ؟
 از روزی که یادم هست تو لیلی بودی
؛
 و هنوز هم هستی ، و تا ابد خواهی ماند
.
 یادم هست ظرفم را که شکستی ،
 با خودم
 گفتم : عشق را باید کشت ،
 یا با دروغ ، از روبرو ، یا با خیانت ، از  پشت .
 پس از آن روز - تا امروز -
 نه « دوستت دارم » ارزشی داشت ، و نه عشق معنی می داد .
 .................

 یادم هست که یک بار خیانت کردم ،
 و چه حرفهایی که روزی هزار بار آرزو می کنم هرگز نمی شنیدی .

 و یک عمر دروغ گفتم ،

 و تو فهمیدی ،
 و دلت نشکست ؛ خُرد شد ، ریز ریز شد و زمین ریخت .
 پس از آن روز - تا امروز -
 نه « دوستت دارم » هایم را دوست داشتی ، نه به چشمانم اعتماد
.

  ................
 یادت هست شب قبل از رفتنت مرا بوسیدی
؟
 و به من گفتی که منتظر بمانم تا برگردی ؛ یا نگفتی
؟ یادم نیست .
 یادم هست سیم های تلفن گرمی صدایت را می خوردند ،
 و بوسه هایی که با حروف تایپ شده می فرستادی در راه می مردند
.
 اشکهایم که تمام شد
، دلم پر از خالی شد، خام شد.
 می دانی ،
 دروغ ِ اول سخت است ، بعدی راحت می شود .
 یادم هست خیانت غیر ممکن می نمود ،
 ولی آن هم - به لطف فاصله - کم کم عادت شد .
 شاید نتوانم بهترین روز زندگی ام را به یاد بیاورم ،
 ولی تا ابد می دانم ،
 بد ترین روز زندگی ام همان روزی بود که می رفتی ،
 و به تقدیر ایمان آوردم ،
 و من دقیقا در همان روز همه چیز را فهمیدم .
 ...............
 یادت هست وقتی اشکهایم را دیدی بازگشتی ؟
 یادم هست روزی که دوباره به دیدنم آمدی چشمان گریانت را دیدم .
 من هنوز از دیدن اقیانوس آرام سرمست بودم ؛

یا از دیدن چشمان تو ؟ یادم نیست .
 یادم هست گذشته ام را به یادم نیاوردی ،
 و برایم بهترین آرزوها را کردی

و به سوی اقیانوس دیگری رفتی .


 شاید اگر داستان ما افسانه نبود ،
 همین جا پیش من می ماندی ، و دیگر نه دوری بود و نه درد و نه دلتنگی.
 ولی در افسانه ی ما
، دوری شرط لازم بود ،
 و تو - فرشته ی زیبای من - باز هم بدی های مرا نادیده گرفتی

اقیانوس اطلس هنوز هم به آرام نرسیده است ،
 و دیروز مادرم گفت که دماوند هم هنوز قله ء دنا را ندیده است ،
 می بینی که اینبار چقدر راحت « دوستت دارم » ها را می گوییم ؟
 دقت می کنی که اینبار دیگر از گذشته هیچ چیزی نمی گوییم ؟
 می دانی ،  داشتم فکر می کردم نکند بزرگ شده ایم ؟
 نکند زمانش رسیده است ، که فصل آخر افسانه ء مان را بنویسیم ؟
 داستان من و تو ، افسانه ی قشنگی است.
 یک افسانه قشنگ ، پایان قشنگی دارد ؛ یا ندارد ؟ یادم نیست.
 زمان ، حافظه اش خوب است ؛ مطمئنم می داند .
 برایش صبر می کنم ، تا افسانه ی قشنگمان را به پایان برساند .
 من می دانم - هر چه که پیش آید -
 هر کسی هر روز هر جایی داستان من و تو را بخواند ،
 به خودش خواهد گفت :‌
 داستان من و تو  ،  افسانه ی قشنگی است .....

 

 

 



 
بغض - حسرت - آه(سه شنبه 84 مهر 5 ساعت 11:30 صبح )

امیدوارم در این آشفته بازارعشوه گریها،که هر کس برای خود مکتبی از دل به راه انداخته و بیابان نمایی را معوای زندگی خود ساخته و خود را مجنون بی لیلا مینامد ، چشمان دلتان همچون همیشه باز بماند و تمامی از یاد رفتگان را دوباره به یاد آورد...

عزیزان امروز میخواهم از خود بگویم ...

از دردی که بی رحمانه ترین جدایی را برایم به یادگار نهاد...دردی که میدانم همدردان فراوانی نیز دارد ... وعضویت در این بلاگ و مزاحم شدن در خانه های دل شما شاید نقطه امیدم بود تا بلکه کمی از درد دل خود و خیل همدردانم بکاهد و لااقل آنانی که آگه از سرٌ درون نیستند و بنا بر ندانستن چنین با خود و  فرهنگشان مینمایند آگه شوند.

 

چقدر زمان طولانی شده

یا شاید ساعت عمر من کند کار میکند ؛

نمی دانم . چیزی را نمیفهمم .

خاطراتم را دوباره بالا میآورم و نشخوار میکنم .

چقدر شیرین است .

طعم خوش دوست داشتن .

نه !

صبر کن .

اینگار در این بین چیزی مانده شده .

چه بوی تعفنی میدهد !

امشب اینجا ضیافتی برپاست .

باید پنجر ها را باز کنم .

اینجا بوی نا میدهد .

بوی تعفن .

بوی ماندگی .

فهمیدم ! بو ، بوی تنهایی ست

شامه ام را پر میکنم از تنهایی و در سینه حبس میکنمش تا تنها بماند .

تنهایی را حبس میکنم تا تنها برای من بماند .

آری ! من دیگر تنها نیستم .

بغض ، حسرت ، امید ، انتظار ، خاطره و اشک ...

امشب چه جمعیست اینجا .

همه هستند

بنوازید و بخوانید ...

بردی از یادم / دادی بر بادم / با یادت شادم .....

باید برقصیم . همه با هم و در آغوش هم .

چه هم آغوشی زیبایی .

من در آغوش تنهایی

اشک در آغوش صبر

عشق در آغوش غم

امید در آغوش انتظار

و خاطره در آغوش حسرت

باید از این سرمستی فریاد شادی بزنم .

بغض نمیگذارد .

نفسم تنگ آمده

خدایا : چه شده ؟

«در جمع من و این بغض بی قرار جای تو خالی »

جشن عروسیم مبارک!!!

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 24  بازدید

بازدیدهای دیروز:4  بازدید

مجموع بازدیدها: 158812  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «