سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن سنگ لغزنده ای که گامهای دانشمندان بر آن استوار نمی ماند، آز است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دختر مشرق

 
 
درد دل یه آدم به قول خودش دیوونه!!(دوشنبه 85 آبان 22 ساعت 1:19 عصر )

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم


سلام..... اول از همه تا دیر نشده از همه دوستان به خاطر همدردیشون با من در غم فراق این عزیز از دست رفته که جدداً برایه من و خانواده من عزیز بود ممنونم..خیلی زیاد ممنونم.

شاید بزرگترین زجرهایی که یه انسان ممکنه بکشه ، این باشه که خیلی چیزا رو ببینه ولی از دستش کاری برنیاد؟ یا اینکه خیلی حرف ها رو بشنوه اما باید آروم باشه و لبخند بزنه!! درد دیدن و نتوانستن!

وقتی میبنی ولی اصلا نمیتونی کاری بکنی یا حرفی بزنی ، شاید اون موقع آرزو کنی که کور بودی و نمی دیدی، یا کر بودی و نمیشنیدی، و یا کاش لال بودی. ما بد زمونه ای متولد شدیم و توی زمونه بدتری داریم زندگی می کنیم، همه چی مثل دیدن یه فیلم سینمایی شده ، فقط داری میبینی ، حتی نمیتونی بزنی بره اول فیلم ، یا سریعتر رد بشه یا بره عقبتر یا جلوتر ، با همون سرعتی که داره میره داری میبینی و هیچ کاری از دستت بر نمیاد، هنوز درست وحسابی این دنیا رو نشناختم ، روز به روز بدتر میشه اما بهتر نمیشه شاید به خاطر بالا رفتن سنم باشه!!تنها امیدهایی هست که باقیمونده و براش زندگی میکنم و هستم!!! یه دوستی همیشه میگه تو چقدر تو وبلاگت غر میزنی ؟ خسته نشدی از این همه غر زدن ؟ یا اینکه میگه چرا به من میرسی بی حوصله میشی!!! آره بازم دارم غر میزنم ! دارم از تاریکی میگم ؟ این دفعه منتظرم یکی به من روشنایی رو نشون بده ؟ دلم میخواد یه کم داد بزنم!!!! ما تاوان چیو داریم میدیم رسالت ما از جوانیامون و دانستنامون چیه ؟
هنوز خیلی از حرفا هست که نمیشه گفت ! هنوز برای گفتن خیلی از حرفا ابهام دارم.

به یقین آنان که پژمرده شدند امیدی برای طراوت نداشتند!!!

آدم ها, ماهی را در تنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ...
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد . ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد , قلب است .
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد , تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری ؟ وچه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود و وقتی قلب خلاصه می شود و آدم , قانع .
این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد و این تنگ بلورین , تنگ و سخت خواهد شد و این آب ته خواهد کشید .




 
میرم اما نمیدونم به کجا!!(دوشنبه 85 آبان 1 ساعت 3:43 عصر )

سلام به همگی

راستش زیاد حس و حال نوشتن رو ندارم فقط اومدم بگم به علت مرگ یکی از عزیزانم نمیتونم به وبلاگم رسیدگی کنم و باشم بنابراین برایه مدتی نیستم نمیدونم تا کی شاید تا وقتی که به حال اولم بر گردم..

برام دعا کنید...

دلم خیلی میخواد باز با هم باشیم و نظرایه همو ببینیم..

 

موفق باشید

 



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 3  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 159041  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «