سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]

دختر مشرق

 
 
نامه ای برای خدا(دوشنبه 85 تیر 12 ساعت 12:32 عصر )

بنام تنها خالق هستی
بنام او که زیباست و دوستش دارم
دلم هوای نوشتن کرده بود امروز
باد و بارانی بود اندرون دلم
و صدای چند کلاغ و جیر جیرک
کاغذی و قلمی و کرور کرور دل برای نوشتن
خب ... این از این
برای که بنویسم حالا ؟
تازه برای کسی هم که بنویسم چه کسی ببرد برایش ؟
یادم آمد آدم برای خدا که چیزی بنویسد بگذارد زیر فرش خدا خودش بر می دارد
و حالا پر شدم از شوق برای نوشتن:

سلام محبوب من ...
چقدر تو صبح را قشنگ شروع می کنی
صدای خروس و کلاغ را که می پیچانی در هم و نسیم را که می وزانی بینشان

هیچ دلبری نمی تواند مثل تو , همین اول صبح دل آدم را اینطور ببرد
خورشید هم ناز می کند مثل خودت
آنقدر که دست می کشد بر سر و صورت آدم و داغش می کند با سر پنجه هایش
تو هم دست می کشی بر دل آدم و عاشقش می کنی

معشوق صبور من ...
می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم توی خواب می آیی به پیشم
دستت را حس می کنم که روی پیشانی ام دانه های شبنم می کارد
رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح
مثل آتش داغی و مثل آب شفاف
اگر تو نبودی تو معنی نداشت
تو تمام توی منی
اگر می بینی چشمم به در می ماند
نه اینکه یادم رفته تو هستی
که می دانم هستی در کنارم
منتظرم کسی بیاید که ببیند چقدر تو هستی و برود
و بگوید کسی نیاید .

معبود من ...
اگر دیدی روزی کسی در کنارم بود
خودت می دانی و می فهمی که به یقین تکه ای از تو را با خود داشته که رهایش نکردم
مگر نه اینکه تو در زیبایی هایی
گل را اگر ببویم لذتم از بوی توست

مطلوب من ...
سرم را گاهی بگیر بین بازوانت
نکند یادت برود که سخت نیازمند توام
من اگر یادم برود تقصیر توست که یادم نمی اندازی
تو باید مرا بارور کنی
از تمام خواستن هایم
تو خیلی خوبی
برای کسی که دوستت دارد
و برای کسی که یادش رفته دوستت دارد

مهربان من ...
می شود از این به بعد بنویسم برایت؟
چرا نشود
راستی یادت نرود
آن تویی را که می گفتم تکه ای از تو را دارد ...
گاهی حس می کنم خود تو خیلی بزرگی برای اینکه دوستت داشته باشم
یک توی کوچکتر را به من بده
تا به واسطه اش عشق بورزانم به تو

تو چقدر مهربانی
مواظب خودت باش
نامه را سیو کردم و در این صفحه قرار میدهم
خدا خودش یاد دارد
کاش جوابش را بدهد
ندهد هم می دانم که می خواند
چقدر خوب است آدم کسی را داشته باشد که برایش چیزی بنویسد و چقدر احساس سبک بودن زیباست
باز ساعت گذشته از نیمه
خواب می چسبد به آدم
خوابی با نفس های عمیق ….
خدا دوستت دارم خیلی زیاد

فراموشم نکن
کلمات هم دگر در نوشتن دردهایم یاریم نمی کنند!
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مُرد.

و در آخر دعای هر روزمان باشد که:

الهی! تو پاک آفریدی ، ما آلوده کردیم .
الهی! وای بر من اگر دلی از من برنجد .
الهی! در بسته نیست ، ما دست و پا بسته ایم .
الهی! که الله گفت و لبیک نشنید.
الهی! چرا بگریم که تو را دارم و چرا نگریم که منم .
الهی! از من آهی و از تو نگاهی .
الهی! شنیده ام که گفته ای : چه کنم با مشتی خاک ، مگر بیامرزم



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 6  بازدید

بازدیدهای دیروز:14  بازدید

مجموع بازدیدها: 157484  بازدید


» لوگوی دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «