نمیدانم زندگی دراین دنیا چقدر به گم کردن و پیدا کردن مربوط میشود.همینقدر میدانم کسی نیست که گم کرده ای نداشته باشد. هر قدر بزرگتر و پر سوزتر.بعضی ها گمشده هایشان دم دست است و یدکی دارد میشود چیزی را جایگزینش کرد. بعضی هاکه مشغول چیزهای مهم و بزرگند و گمشده هایشان هم مهمند. بعضی ها خودشان را گم می کنند و بعضی چیزهایی را که برای انسان عزیز است. بعضی ها عزیز ترین چیزهایشان را گم می کنند و بعضی..... نمی دانم خدا چقدر بر این گم کردن و پیدا کردن نظر دارد . همین قدر می دانم با گم شدن هر چیزی و اولین کسی که به یاد می آید ...خداست. مثل اینکه دلش می خواهد چیز هایی گم بشوند و تا او به یاد بیاید. مثل اینکه دلش می خواهد چیزهایی عزیز بشوند و دلخواه بشوند و عاشقانه دوست داشته شوند و بعد گم بشوند. نه بفهمی چطور گم شده اند و نه تا ابد بتوانی پیدایشان کنی. دلش می خواهد وقتی چیزی گم می شود و دلها خوب بسوزند . مثل اینکه سالهای سال به هر زبانی گفته است: من گم شده شمایم و چرا مرا نمی یابید؟ مثل اینکه بازهم آدمها نفهمیده اند چه کسی را گم کرده اند. دلش می خواهد آدمها بفهمند که گمشده آنها اوست و همه چیز گم می شود. برهوت و تنها و بی کس و بی هیچ پناهی. آنوقت تنها کسی که هستو آغوشش پر از محبت است و گرم است و آرام است و بی دغدغه و تو را از اندیشه ئ هر چه هست می رهاند .... اوست.