به نام خداوند مهر و مه و كه...
به ياد روز هاي بي روزي...
به ياد شب هاي بي شبان...
به ياد خداي موسي...
سلام و درود...
« ...و زير لب زمزمه كرد : و زمين مي چرخد و زمان مي گردد...ياد فردا ها به خير...اي گذشته كي مي آيي باز باز...خورشيد شب من...طلوع كن كه چيزي ز جانم نمانده است...خدايا...خدايا...»
كم مانده بود اشك مرا درآوريد...