مي سوزم و مي سوزم با زخم تو مي سازم
با هر غزل چشمت من قافيه مي بازم
پيش از تو فقط شعرم معراج غرورم بود
اي از همه بالاتر اينك به تو مي نازم
اين سفره خالي را تو نان غزل دادي
اي پر بركت گندم من از تو مي آغازم
من اهل زمين بودم فواره نشين بودم
با دست تو پيدا شد بال همه پروازم
از شبنم هر لاله اسب و كوزه پر كردم
با عشق تو را ديدن تا اوج تو مي تازم
هيهاي مرا بشنو اسب و من و دل خسته
من چاوش بي خويشم با هق هق آوازم
راه سفر عاشق از گردنه بندان پر
نامردم اگر از خون اين باج نپردازم!