چرا وقتي كه آدم تنها مي شه
غم وغصه اش قد يه دنيا مي شه
مي ره يك گوشه پنهون مي شينه
اونجا رو مثل يه زندون مي بينه
غم تنهايي اسيرت مي كنه
تا بخواي بجنبي پيرت مي كنه
وقتي كه تنها مي شم اشك تو چشام پر مي زنه
غم مي آد يواش يواش خونه دل در مي زنه
ياد اون شب ها مي افتم زير مهتاب بهار
توي جنگل لب چشمه مي نشستيم من و يار
غم تنهايي اسيرت مي كنه
تا بخواي بجنبي پيرت مي كنه
مي گن اين دنيا ديگه مثل قديما نمي شه
دل اين آدما زشته ديگه زيبا نمي شه
اون بالا باد داره زاغ ابرارو چوب مي زنه
اشك اين ابرا زياده ولي دريا نميشه
غم تنهايي اسيرت مي كنه
تا بخواي بجنبي پيرت مي كنه
[mehrdad_asemani]
مي بينم صورتمو تو آينه
بالبي خسته مي پرسم از خودم
اين غريبه کيه از من چي مي خواد؟
اون به من يا من به اون خيره شدم
باورم نميشه هر چي مي بينم
چشامو يه لحظه رو هم مي ذارم
به خودم ميگم که اين صورتکه
مي تونم از صورتم ورش دارم
مي کشم دستمو روي صورتم
هر چي بايد بدونم دستم مي گه
منو توي آينه نشون ميده
ميگه اين تويي نه هيچکس ديگه
جاي پاهاي تموم قصه هام
رنگ غربت تو تموم لحظه هام
مونده روي صورتت تا بدوني
حالا امروز چي ازت مونده به جا
آينه مي گه تو هموني که يه روز
مي خواستي خورشيدو با دست بگيري
ولي امروز شهر شب خونه ات شده
داري بي صدا تو قلبت مي ميري
ميشکنم آينه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آينه ميشکنه هزار تيکه ميشه
اما باز تو هر تيکه اش عکس منه
عکسا با دهن کجي بهم مي گن
چشم اميدو ببر از آسمون
روزا با هم ديگه فرقي ندارن
بوي کهنگي مي دن تمومشون...
[mehrdad_asemani]
خسته ام, از همه
خسته از دنيا
آسمان بشنو از قلب من اين صدا
اي زندگي بيزارم از تو
بيگانه ام با سيماي تو
ديوانه دنياي تو
درهم مشکن زنجير مرا
بهتر که شوم رسوا
رفتم که دگر با دست شما
پنهان شوم از چشم دنيا
خسته ام از همه
خسته ام از دنيا...
سبز باشيد و سبز زندگي كنيد
به اميد ديدار