دگر بر شام غمگينم نمي آيي به مهماني
دگر بر صفحه رويم نمي خواني پشيماني
تو از افلاک مي آيي و من در قعر دنيايم
هزاران بار مي گويم به دور از حدس و امکاني
من از رگبار مي آيم من از برف و زمستان ها
تو اما آبي و گرمي شبيه يک تب آني
به احساسم گره خورده حضورت چون غمي شفاف
غمي در عمق خواهش ها ، به پشت خنده ، زنداني
تو را من دوست مي دارم ، تو را با عمق احساسم
بيا بر شام غمگينم هر از گاهي به مهماني