از کوچه پرسيدم نشانت را نمي دانست آن کفشهاي مهربانت را نمي دانسترنجيده ام از آسمان ، قطع اميدم کرد دنباله ي رنگين کمانت را نمي دانست اينگونه سيب سرخ هم از چشمم افتاده ست شيريني اش ، طعم لبانت را نمي دانستقيچي شدم ، بال و پرم را يک به يک چيدم ســـَمت وسيعِ آسمانت را نمي دانست لاي ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم حتي کتابي داستانت را نمي دانست