اي خدا!اي رازدار بندگان شرمگينتاي توانائي که بر جان و جهان فرمانروايياي خدا!اي همنواي ناله ي پروردگانتزين جهان،تنها تو با سوز دل من آشنايياشک ميغلتد بمژگانم ز شرم رو سياهياي پناه بي پناهان!مو سپيد رو سياهمبردر بخشايشت اشک پشيماني فشانمتا بشويم شايد از اشک پشيماني گناهمواي برمن،با جهاني شرمساري کي توانمتا بدرگاهت بر آرم نيمه شب دست نيازي؟با چنين شرمندگيها،کي زدست من بر آيدتا بجويم چاره اي درد دلي از چاره سازي؟اي بسا شب ،خواب نوشين،گرم ميغلتد بچشممخواب ميبينم چو مرغي ميپرم در آسمانهاپيکر آلوده ام را خواب شيرين مي ربايدروح من در جستجويت ميپرد تا بيکرانهابرتن آلوده منگر،روح پاکم را نظر کندوست دارم تا کنم در پيشگاهت بندگيهامن بتو رو کرده ام،بر آستانت سر نهادمدوست دارم بندگي را با همه شرمندگيهامهربانا!با دلي شکسته روسوي تو کرده ام رو کجا آرم اگر از درگهت گوئي جوابم؟بيکسم،در سايه ي مهر تو ميجويم پناهياز کجا يابم خدائي گر بکويت ره نيابم؟اي خدا ! اي رازداربندگان شرمگينتاي توانائي که بر جان و جهان فرمانروايياي خدا ! اي همنواي ناله ي پروردگانتزين جهان،تنها تو با سوز دل من آشنايي