با شروع قصه هازير اين چرخ كبودتوي اون تنگ غروبيكي بود هيچكي نبوديكي بود ديده نشدمثل خواب يك صداميون قصه كه بود از من و از تو جداباشروع قصه هاتو جووني........... پير ميشيبجاي فرصتامونواسه فردا.......... دير ميشيبشنويم قصه هاروزودتر از غصه شدنواسه دير شدن بسه خودتو به .................خواب نزنوقتي كه وقتاي ماواسه داشتن نباشهرفتن و رفتنموننرسيدن باهاشهبايد آب بشيم و بعد برسيم به.................. تشنگيآخرين فرصت ما همينه تو زندگيتو كجايي .................خود منكمكم كن بمونمقصه موندنموتا كه هستم بخونم