سلام
در خرابات مغان نور خدا مي بينم
وين عجب بين كه چه نوري ز كجا مي بينم.
هاتراي عزيز! دست خدا به همراهت! از خدا مي خوام كه تو را _و مرا_در ميانه اين راه به حال خود رها نكند!
آرزومند آرزوهاي شما
غروب كارون
حيف
من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم
خيلي قشنگ مي نويسين
هر كجا هستين دست حق به همراهتان
با سلام
غروب كارون آپ شد.
منتظر حضور سبزتان هستم.
من اگر مجبور نبودم ننگ اجبار,ننگ تسليم,ننگ تعظيم,ننگ آنچه در گلويم هست,همه را با صدف مرگ نمي پوشاندم همه را در شفق صبح شقايق ها به در كنار آخرين شب زده شوم سكوت با همين جرعه صدا همه را ناشنواتر ز شما ميكردم.
اميد وارم كه در هر كجا كه هستي اونجوري كه ميخواي سالم و موفق باشي.با تشكر
حميد رباني(گروس)
من تازه امروز وبلاگ شما رو ديدم
ازت خواهش ميكنم بمون
افسوس و صد افسوس که ديگر رنگي نمانده بر رخ آن ديوار، سپيدهايش رنگ باخته به سياهي، سست، پاهايش، سرد، تنش، تنها مانده در گوشه ي آن اطاق آبي، نگران به فکر فردايي که گاه بي گاه آيد پايين ناخودآگاه ريزد بر سر آن مردمان بي گناه که هيچشان بود در کار آن ديوار. سخت گذشت آن روزگاران بر آن ديوار که سرانجام يک روز سرد زمستان با تمام خاطراتش آرام فرو ريخت اما شادمان از اين بود که تنها بر خويشتن ريخت نه بر سر آن آدمک ها.