• وبلاگ : دختر مشرق
  • يادداشت : درد و دلهاي شبانه ي يک کودک ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اي جماعت ! بسلامت ! من ديگه حرفي ندارم !

    شماهارُ تکُ تنها توي قصه جا مي‌ذارم !

    من با من مي‌رم از اينجا منُ من خيلي زياديم !

    حيفِ اين همه ترانه که به بادِ گريه داديم !

    من مي‌رم اون‌ور قصه سقفي از غزل بسازم.

    سوار رخش ترانه تا تهِ جاده بتازم.

    شايد اونجا يکي باشه که بفهمه اين صدا رُ

    تو گوشش پنبه نباشه ، بشنوه ترانه‌ها رُ

    اي جماعت ! بسلامت ! من ديگه بر نمي‌گردم !

    يادتون باشه که هرگز سکوتُ دوره نکردم !

    اي جماعت ! بسلامت ! خوش باشين تو بي‌خيالي!

    يه روز از همين ترانه مي‌شکفن گلاي قالي !

    تنها من تو اين کوير آبادم !

    تنها من حنجره‌ي فريادم !

    شما تو بندِ نفس محبوسين
    .
    من تو زندانِ تنم آزادم !